شایانیوز– نام قاضی «صادق خلخالی» در تاریخ معاصر ایران، با شتاب، قضاوتهای تند و مجازات های بعضا بحثبرانگیز گره خورده است. اما کمتر کسی فکر میکرد روزی دختر همان قاضی سرشناس دهه شصت، با نگاهی انتقادی به ساختار قدرت و حتی عملکرد پدرش، در قامت یک تحلیلگر فمینیست ظاهر شود.
فاطمه صادقی (خلخالی) در خانوادهای به دنیا آمد که از کودکی با واژگانی چون «شریعت» و «انقلاب» احاطه شده بود. پدرش، صادق خلخالی، نخستین حاکم شرع دادگاههای انقلاب پس از پیروزی ۱۳۵۷ بود. اما دخترش فاطمه، استاد دانشگاه، نویسنده و پژوهشگر حوزه مطالعات زنان و قدرت، مسیری کاملاً متفاوت با میراث پدرش را برگزیده؛ راهی پرخطر، پرچالش، اما از نگاه بسیاری، روشنگرانه.
صدایی متفاوت از دل سیستم: نقد نه از بیرون، که از درون
فاطمه صادقی در آثار خود، مفاهیم «حق»، «بدن زنانه»، «حجاب»، و «قدرت سرکوبگر» را مورد بررسی قرار میدهد. او برخلاف بسیاری از منتقدان سنتی یا فعالان اپوزیسیون، سعی دارد نقد را از دل ساختار قدرت و با زبانی روشنفکرانه، اما پرهیزکارانه، پیش ببرد.
او در یکی از مقالههای معروف خود، ساختارهای قدرت را نه فقط مردسالار، بلکه “زبانسالار” مینامد و نشان میدهد که چگونه زبان رسمی، واقعیت اجتماعی را تحریف میکند. به همین دلیل، حتی نام خانوادگی خود را از «خلخالی» به «صادقی» تغییر داد: نشانهای از فاصلهگیری با میراث سیاسی پدر.
او در مصاحبهها و مقالاتش بارها کوشیده است تا از این سایه عبور کند، اما نه با فرار از گذشته، بلکه با مواجههای انتقادی.
سؤال بسیاری از مردم این است که دیدگاه او نسبت به عملکرد پدرش چیست؟ پاسخ او نه احساسی است، نه مطلقگرا؛ بلکه لایه لایه، چند بخشی و پر از سکوتهای تأملبرانگیز است.
در یکی از معدود مصاحبههایش، صادقی گفت:
«پدرم به نوعی، فرزند زمانه خودش بود. من با آنچه کرد موافق نیستم، اما تحلیلش باید از دل ساختار فهمیده شود. او به مقتضای وضعیت عمل کرد.»
در جامعهای که هنوز بسیاری از زخمهای دهه ۶۰ التیام نیافتهاند، این جمله اثری سهمگین دارد.
این جمله، اگرچه ساده به نظر میرسد، اما واجد چند نکته کلیدی است: او نه قهرمانسازی میکند، نه تخریب؛ بلکه تلاش دارد حتی برای گذشتهای پر از درد، تحلیلی ساختاری ارائه دهد.
در سالهای اخیر فاطمه صادقی از تدریس در دانشگاه فاصله گرفت و گفته میشود او اکنون بیشتر وقت خود را صرف نوشتن، ترجمه و پژوهشهای مستقل میکند. او ازسال ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۰ به عنوان پژوهشگر در مؤسسهٔ بینالمللی مطالعات اسلام در عصر مدرن (ISIM) و دانشکده علوم سیاسی در دانشگاه آمستردام هلند مشغول به فعالیت بود.
در امتداد فمینیسم ایرانی
یکی از ویژگیهای شاخص آثار صادقی، استفاده از تحلیل گفتمان و تأکید بر بازنماییهای فرهنگی قدرت است. او ساختارهای پدرسالارانه را نه صرفاً در سنت دینی، بلکه در کلیت نظم سیاسی و اجتماعی ایران بازخوانی میکند. از نگاه او، زنان ایرانی در کنش با یک سیستم چندلایه هستند که نه تنها از سوی سنت بلکه گاه از سوی مدرنیته وارداتی نیز مورد استثمار قرار میگیرند.
در گفتگوهایی که از او منتشر شده، هم میتوان رگههایی از اعتراض را دید و هم نشانههایی از سکوتِ محتاطانه. او هیچگاه مستقیماً به نام زندانیان سیاسی آن سالها اشاره نکرده، اما در عوض، بارها از ساختار قدرت انتقاد کرده است. شاید این همان راهی است که او انتخاب کرده: نقد کل سیستم، بدون گیر افتادن در گرداب خاطرات شخصی یا انتقامجویی تاریخی.
در یکی از مصاحبههایش گفته بود: «پدرم به عدالت باور داشت، اما تعریفی که از عدالت داشت، با چیزی که امروز به آن میاندیشم، بسیار متفاوت بود.» جملهای که هم حاوی احترام است، هم اعتراض.
سایه پدر، راه مجزای فرزند
فاطمه صادقی نمونهای از فرزندان یک نسل انقلابی است که نه با نفی صریح و روشن، بلکه با نقد و بازخوانی آن میراث، راهی تازه باز کنند.
بخشی از سخنان او درباره پدرش را میخوانیم:
تصویر بیرونی از پدر من یک تصویر خیلی خشن است. من به عنوان دختر اصلاً چنین تصویری را در خانه از پدرم ندارم… پدرم به هیچ وجه آدم مهربانی نبود. به شدت سختگیر بود اما من از پدرم کتک نخوردم. در خانواده تنبیه بدنی اصلاً نداشتیم. ولی من همیشه وقتی میخواستم کارنامهام را به بابا نشان دهم شب تا صبح خوابم نمیبرد. هیچ اهل مماشات نبود. من همیشه باید سختکوش میبودم و کار میکردم و لیاقتم را نشان میدادم. وقتی هم لیاقتم را نشان میدادم میگفت وظیفهات بوده…
عرصه ایدئولوژیک سال ۵۷ از پدرم تصویری ساخته بود که برای من ناآشنا بود. فضای آن زمان، فضایی کاملاً ایدئولوژیک بود. من اصلاً نمیخواهم بگویم که پدرم آدم مهربانی بود. اصلاً از این خبرها نبود اما آن فضای ایدئولوژیک قاطعیت انقلابی میطلبید؛ و کسی که در جای آقای خلخالی مینشست گویی باید به آن قاطعیت انقلابی پاسخ میداد. او خودش را انقلابی تعریف میکرد و معتقد بود که برای انقلاب باید یکسری بدنامیها را بپذیرد. وقتی به او میگفتیم که تو چهکاره هستی و چرا دیگران نه؟ همیشه میگفت ما انقلاب کردیم و باید پای آن بایستیم. این حرفش همیشه توی گوش من است. میخواهم بگویم شخصیت او به آن وضعیت گره خورده بود. اصلاً قصد دفاع ندارم. به نظر خودم دارم توصیف میکنم. طبیعتاً در آن وضعیت همه میخواستند چهرهای انقلابی از خود نشان دهند که دشمن بترسد. من اینطور میبینم. ببین! پدرم توی خانه هم یک جورهایی انقلابی بود؛ یعنی ما حق نداشتیم دو دست لباس اضافه داشته باشیم. تا آخر زندگی همین بود. بارها اتفاق افتاد که کفشهای اضافه ما را برداشت و داد به نیازمند. خیلی وقتها عصبانی میشدم که شما چه حقی دارید که اموال من را میبخشید. این اواخر گاهی اعتراض میکردم که همه جا را فساد اقتصادی گرفته آن وقت شما نگران همین یک جفت کفش من هستی؟ ما حق نداشتیم چیز زیادی بخواهیم. حق نداشتیم مدرسه خوب برویم. این ویژگی پدرم برای من هم دوستداشتنی است. یکی از چیزهایی که واقعاً من را آزار میدهد این است که اگر چیز خوبی قرار بود از اخلاق انقلابی بماند همین سادهزیستی بود که نماند. میتوانم حدس بزنم که پدرم این اواخر نسبت به گذشته بازخوانیهایی داشت. نسبت به بازرگان همیشه احترام میگذاشت اما دربارهٔ بازخوانی انتقادی گذشته تمایلی به حرف زدن نداشت. معلوم بود که زاویه پیدا کرده اما پشیمان هم نبود.
source