Wp Header Logo 507.png

شایانیوز– در سپیده ‌دم تاریخ، پیش از آنکه فلسفه در آتن زاده شود یا شعر بر دهان هومر جاری گردد، مردی در میان‌رودان، در شهری به نام اوروک، در برابر راز مرگ ایستاد. نامش گیلگمش بود؛ پادشاهی با مقام نیمه‌خدایی، نیرومند، مغرور و بی‌قرار، که بعدها در متنی جاودانه، نخستین اسطوره‌ فلسفی بشر را شکل داد.

«حماسه‌ گیلگمش» که در الواح گِلی و به زبان اکدی نگاشته شد، نه تنها یکی از کهن‌ترین آثار مکتوب ادبیات بشری است، بلکه سندی است ناظر بر لحظه‌ای که انسان، از غریزه‌ حیوانی فاصله گرفت و برای نخستین بار، از خود پرسید: مرگ چیست و چگونه می‌توان بر آن چیره شد؟

klndfkbndkljhkldjhfb

شهری میان اسطوره و تاریخ

گیلگمش، بنا بر الواح سومری، پادشاهی واقعی بود که حدود ۲۷۰۰ سال پیش از میلاد، در شهر اوروک حکومت می‌کرد. اما همان‌گونه که در بسیاری از تمدن‌های کهن و باستانی، مرز میان تاریخ و اسطوره مبهم مانده است، در مورد او نیز روایت‌ها فراتر از تاریخ رفتند. روایت زندگانی او روایتی است میان تاریخ و افسانه: او نیمه‌ای الهی و نیمه‌ای انسانی بود؛ فرزند الهه‌ نیسو و پدری فانی. اما شکوه و قدرتش، به‌ جای آرامش، او را به ستیز با سرنوشت کشاند.

اورک در روزگار او شهری آباد و پیشرفته بود، با دیوارهایی بلند که گیلگمش خود دستور ساخت آن را داده بود. در نخستین لوح از حماسه، نویسنده از مخاطب می‌خواهد بر فراز دیوارهای اوروک برود، خشت‌هایش را لمس کند و بنگرد که انسان چگونه در برابر فراموشی، با بنا کردن، مقاومت می‌کند. از همین آغاز روشن می‌شود که داستان گیلگمش، پیش و بیش از آنکه حماسه‌ای از جنگ و قدرت باشد، سرودی است برای انسانِ سازنده، اندیشمند، و هراسناک از فنا.

ksndmcvnskvnksvd

دوستی، مرگ و آغاز بیداری

اما جرقه‌ «معنای زندگی» در وجود گیلگمش با ورود شخصیتی دیگر شعله‌ور شد: انکیدو، انسانی وحشی و طبیعی که خدایان برای مهار غرور گیلگمش آفریدند. اما ماجرا طور دیگری رقم خورد: دو دشمن، به یگانگی رسیدند و رفاقت آغاز شد، و از این دوستی، یکی از زیباترین تمثیل‌های ادبیات جهان زاده شد: «رویارویی دو دشمن و تولد یک رفاقت عمیق از درون یک مبارزه‌.» در نبرد مشترکشان با هومبابا، نگهبان جنگل سدر، و سپس در ماجرای گاو آسمانی، انسان برای نخستین بار در برابر قدرت‌های کیهانی قد علم می‌کند. اما هنگامی که انکیدو می‌میرد، گیلگمش فرو می‌پاشد.

مرگِ رفیق، آغاز فلسفه است. همانطور که سقراط می‌گفت فلسفه تمرین مردن است، گیلگمش نیز از آن لحظه، از لحظه مرگ انکیدو به فیلسوفی بدل می‌شود. فیلسوفی که مرگ رفیق، او را بسیار رنجانده و به فکر واداشته است. حال می‌خواهد بداند مرگ چیست و چگونه می‌توان بر آن فائق آمد؟ او شهر اوروک را ترک می‌کند و برای یافتن راز جاودانگی به سفری طولانی می‌رود، سفری از میان بیابان‌ها، دریاها و تاریکی‌ها؛ سفری که نه به جاودانگی جسم، بلکه به بیداری روح منتهی می‌شود.

._sddv_lz_mvmncdc

جستجوی جاودانگی و پذیرش فنا

گیلگمش در نهایت به دیدار اوتناپیشتیم می‌رسد، همان که در اسطوره‌ سومری نقش نوح را دارد و از طوفان بزرگ نجات یافته است. او راز جاودانگی را می‌داند اما به گیلگمش می‌گوید که جاودانگی، سهم خدایان است. در یکی از باشکوه‌ترین دیالوگ‌های تاریخ اساطیر، او به گیلگمش می‌گوید:

«زندگی‌ای که می‌جویی، نخواهی یافت؛ زیرا خدایان آن را برای خود نگاه داشته‌اند و مرگ را برای بشر مقرر کرده‌اند.»

گیلگمش، ناامید اما روشن‌ضمیر، بازمی‌گردد؛ تا به آنچه از آغاز در برابرش بود، معنا دهد: شهر، دیوارها، و خاطره‌ انسان‌ها. او درمی‌یابد که تنها شکل ممکنِ جاودانگی، آفرینش است — ساختن چیزی که پس از او بر جای بماند. و بدین ترتیب، نخستین انسانِ آگاه از مرگ، تبدیل به نخستین هنرمند و نخستین معمار معنا می‌شود.

kshdvkbm dfb

بازتاب فلسفی: گیلگمش و مسئله‌ هستی

حماسه‌ گیلگمش را می‌توان نخستین تبلور اندیشه‌ اگزیستانسیالیستی دانست؛ در جهانی بی‌پناه، انسان تنهاست و باید خود معنای بودن را بیافریند. این اسطوره به شکلی غریزی همان مسائلی را طرح می‌کند که هزاران سال بعد، در آثار هایدگر، کامو و سارتر بازتاب یافتند: هراس از نیستی، شور زندگی و تلاش برای معنا دادن به امری که بی‌معنا می‌نماید.

از منظر روان‌شناسی تحلیلی، کارل گوستاو یونگ، روان‌شناس بزرگ، در شخصیت گیلگمش نشانه‌های کهن‌الگوهای قهرمان، جستجوگر و در سایه را می‌بیند؛ سفری که او طی می‌کند در واقع سفر در ناخودآگاه جمعی انسان‌هاست؛ سفری از غرور و خودخواهی به سوی آگاهی و پذیرش.

از منظر فلسفی نیز می‌توان گفت گیلگمش نخستین «انسان مدرن» است، زیرا برای نخستین بار با پرسشی بنیادین روبه‌رو می‌شود که پاسخ ازلی ندارد: چرا باید بمیرم؟ و همین ناتوانی در پاسخ، سرچشمه‌ همه‌ افکار انسانی می‌شود.

kojkjsknmbf

میراث جاودانه‌ یک پادشاه فانی

امروز، بیش از چهار هزار سال پس از نگارش آن الواح گلی، صدای گیلگمش هنوز از میان غبار زمان به گوش می‌رسد. در ادبیات، فلسفه، سینما و حتی روان‌درمانی مدرن، پژواک اندیشه او شنیده می‌شود. او نماد انسانی است که از قدرت به آگاهی می‌رسد، از جاودانگی به مرگ و از مرگ به معنا.

امروز در جهانی که هنوز از هراس فنا در رنج است و تمام تکنولوژی را سخت به خدمت گرفته تا بلکه بتواند مرگ را از معادله حیات انسانی حذف کند و انسان را به جاودانگی و نامیرایی برساند، گیلگمش یادآور می‌شود که جاودانگی همانا در زیستنِ آگاهانه است؛ در ساختن چیزی برای دیگری، در تبدیل اضطراب مرگ به اراده‌ آفرینش. شاید به همین دلیل است که الواح گِلی او، با وجود همه‌ فرسودگی‌ها، هنوز زنده‌اند؛ این الواح چیزی هستند که او از خود به جا گذاشته؛ پس گیلگمش هرگز نمرده است. زیرا او نخستین کسی بود که به جای جنگ با مرگ، آن را پذیرفت و معنا بخشید.

هنگامی که می‌میریم، آنچه که در طول حیاتمان ساخته‌ایم، از ما به جا می‌ماند. و این خودِ «جاودانگی» است….

jdkdkvkvn

source

ecokhabari.com

توسط ecokhabari.com