شایا نیوز– اگر فکر میکنید که ماجراهای عشقی فقط برای عدهای از افراد و به خصوص طبقه عوام جامعه اتفاق میافتد، باید بدانید که اینطور نیست و تاریخ ثابت کرده که عشقهای ممنوعه، جنونآمیز و بیمارگونه میتواند در زندگی طبقات مختلف و شخصیتهای گوناگون نمود پیدا کند. مانند عشق عارف قزوینی شاعر برجسته دوران مشروطه به دختر متأهل ناصرالدین شاه، عشق فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان و عشق عجیب و ناکام غلامحسین ساعدی به دختری به نام طاهره کوزهگرانی که منجر به آسیبهای روحی عمیقی برای این نویسنده مهم معاصر شد.
نویسندهای با قلبی تپنده برای رنج انسان
غلامحسین ساعدی، روانپزشک، نمایشنامهنویس، نویسنده و فعال سیاسی، از چهرههای بیبدیل ادبیات معاصر ایران است. او زندگیاش را وقف نوشتن درباره درد، رنج، زخمهای روحی و اجتماعی مردم کرد. نام مستعارش «گوهر مراد» شاید بهترین توصیف از شخصیت درونی او باشد؛ مردی که مرادش از نوشتن، کشف گوهر حقیقت در اعماق سیاهیها بود.
تولد و تحصیلات
ساعدی در سال ۱۳۱۴ در تبریز در خانوادهای فرهنگی و متوسط به دنیا آمد. تحصیلاتش را در رشته پزشکی آغاز کرد و بعدها در رشته روانپزشکی تخصص گرفت. همین آشنایی عمیق با روان انسانها، آثارش را متمایز کرد.
نویسندگی، جهانبینی و سیاست
ساعدی با مجموعه داستانهایی مانند عزاداران بیل و نمایشنامههایی چون چوب به دستهای ورزیل یا آی با کلاه، آی بیکلاه به شهرت رسید. سبک او ناتورالیستی، تلخ، و با رگههای روانشناسانهست. قهرمانان او اغلب افرادی سادهاند که در گرداب استبداد، فقر و تعصب در حال نابودیاند. داستان فیلم مشهور و برنده جایزه کن با نام «گاو» ساخته داریوش مهرجویی، اثر اوست.
او در کنار نویسندگی فعالیت سیاسی هم داشت. با اعضای جبهه ملی و سپس طیفهایی از چپگرایان همپیمان شد. پس از انقلاب از ایران رفت و در پاریس اقامت گزید. آنجا بود که، هرچند جسمش آزاد شد، روحش دچار غربت و افسردگی عمیقتری شد.
عشق سوزان و پنهان
او در سالهای جوانی در تبریز به دختری به نام طاهره کوزهگرانی دل بست. این عشق تأثیر عمیق و شگرفی بر روان ساعدی گذاشت. در تمام این سالها کسی از این عشق خبر نداشت حتی دوستان بسیار نزدیک ساعدی. تا اینکه چند سال پیش خواهر زاده طاهره کتابی منتشر کرد متشکل از تمامی نامههایی که ساعدی در طول سالها برای طاهره نوشته بود. در یکی از این نامهها او از ابتدا تا انتها فقط یک کلمه را مرتباً پشت هم نوشته است: طاهره – طاهره – طاهره …..
در نامه دیگری او عشق جنونآمیز خود را ابراز میکند و در جملاتی عجیب به معشوق میگوید که دیگر تحمل جدایی را ندارد. او خطاب به طاهره چنین مینویسد:
«اگر واقعا بدانم که تو میخواهی مرا عاشق و هواخواه خود سازی و با ناز و تکبر مثل زنهای هر جایی از مقابلم گذرکنی، نمیتوانم تحمل کنم، اگر بدانم که تو واقعاً میخواهی مرا فریب داده و بیچاره کنی، میدانی چه خواهم کرد؟ تنها تو را خواهم کشت.»
ساعدی در این نامهها احساسات عجیب و بیمارگونهای را بروز میدهد. او مینویسد:
«بگذار دوست قشنگم گلهای دوستانه از تو بکنم آنروز که تو مقابل دانشسرا با آن پسره لات حرف میزدی میدانی چه حالی به من دست داد؟ به خدا … خون خونم را خورد. کم مانده بود که با عجله خود را به تو رسانده گلویت را بفشارم …اما … رفتم…رفتم…تریاک داشتم (از چند ماه قبل مقداری تهیه دیدهام که هر وقت نفس کشیدن را برایم سخت کردی خود را برهانم) بله … تریاک داشتم، خواستم قدری از آن را بخورم. با خودم میگفتم ببین … طاهره …طاهره دارد با مرد بیگانه حرف میزند ولی باز نتوانستم کاری بکنم با دلی پر درد به خانه رفتم وارد اتاقی شده در به روی خود بستم تا میتوانستم تا قادر بودم گریه کردم اما هر قدر که گریستم سیر نشدم خدا تو را انصاف دهد.»
در این نامهها او مرتباً از غم و درد روحی و جسمی شکایت میکند و به طاهره میگوید که در غم هجران او دارد از بین میرود و از او خواهش میکند حتی شده در چند کلمه جواب نامههایش را بدهد و او را از این بلاتکلیفی و سرگشتگی برهاند.
این نامهها جدا از شخصیت ادبی نویسنده، نشانگر فردی با اختلالات روانی متعدد است. و جالب اینکه ساعدی روانپزشک بود و مدتها به درمان بیماران روانی مشغول بود.
فرجام یک عشق
به گفته خواهرزاده طاهره، اختلاف طبقاتی و عدم رضایت مادر غلامحسین ساعدی، موجب شد این عشق به سرانجام نرسد. خانواده طاهره در حمایت از رژیم پهلوی فعالیت زیادی میکردند، در حالی که ساعدی و تمام خانوادهاش مخالف سلطنت بودند و پدربزرگش از مجاهدان مشروطه بود.
غربت و مرگ
ساعدی در سالهای پایانی عمر، به شدت دچار افسردگی، سوءمصرف الکل و دلزدگی از سیاست شد. تنهایی در پاریس و دلتنگی برای ایران، او را فرسوده کرد. سرانجام در سال ۱۳۶۴ در پاریس درگذشت و در گورستان پرلاشز به خاک سپرده شد. بر سنگ قبرش نوشته شد: نویسنده ایرانی!
source