شایانیوز– در روزهای اخیر، سه حادثه تکان دهنده در ایران توجه عمومی و کارشناسان را به شدت جلب کرده است: مردی در ایستگاه هفت تیر مترو تهران با ریختن بنزین روی خودش اقدام به خودکشی میکند. مردی در بابل با کلت کمری 5 نفر از اعضای خانواده همسرش از جمله کودکی خردسال را به قتل میرساند. در شهرک اکباتان تهران جسد تجزیه شده یک زن مسن کشف میشود درحالی که بقایای آن به سقف طبقه پایین آپارتمانش نشت کرده و با رسیدن پلیس به محل جنازه دخترش نیز در همان آپارتمان کشف میشود. گویا دخترش مدت طولانی جسد وی را در خانه نگهداری میکرده است.
هر یک از این وقایع بار روانی و اجتماعی سنگینی دارد، اما وقتی در کنار هم چیده و سپس تحلیل میشوند، تصویری هشدار دهنده از بحرانهای روانی، اجتماعی و نهادی در ایران نشان میدهند. این حوادث، حاکی از فشارهای فردی و خانوادگی، ضعف شبکههای حمایت از افراد آسیب دیده و ناکارآمدی سیاستها و نهادهای اجتماعی هستند که به شکل فاجعهبار بر سلامت روان و امنیت جامعه تأثیر میگذارند.
از منظر روانشناسی، افرادی که به نقطه خودکشی یا ارتکاب خشونت از هر نوع میرسند، غالباً تحت فشارهای چندگانه قرار دارند. این فشارها شامل اختلالات روانی اکتسابی و گاه ژنتیکی، اضطراب مزمن، شکستهای کاری، تحصیلی، عاطفی، و همینطور احساس بیکفایتی، تنهایی و فقدان حمایتهای اجتماعی است. در این حال، فرد خود را بی پناه میبیند. فقدان دسترسی آسان به خدمات روانشناسی و مشاوره در ترکیب با شرایط اقتصادی سخت، بیکاری و زوال امید به آینده، زمینۀ رشد اختلالات روانی و بحرانهای رفتاری را فراهم میآورد. فقدان شبکه نظارت بر سلامت جمعی و عدم وجود طرحهای پایش روان افراد، میتواند پیامدهایی بسیار فراتر از تصور داشته باشد و زندگی یک فرد، خانواده و در نهایت جامعه را به ورطه نابودی بکشاند.
اقدام به خودکشی در فضای عمومی و جلوی چشم افراد، قتل اعضای خانواده در خیابان و نگهداری از جسد مادر در خانه و هزاران مورد مشابه و حتی فجیعتر، نشانی بارز از گستردگی عدم سلامت روان در بخش زیادی از جامعه امروز ایران است.
جامعهشناسان این وقایع را نشانهای از «آنومی اجتماعی» میدانند؛ وضعیتی که در آن همبستگی و حمایت بین فردی، کارکرد خود را از دست داده و یا از ابتدا وجود نداشته است. افراد احساس میکنند جامعه به آنها بیتوجه است. احساس ترس از تنهایی در وجودشان دامنهدار میشود و کارکرد مغز را با مشکل مواجه میکند. در چنین فضایی، بحرانهای فردی نه تنها اجتنابناپذیر میشوند، بلکه از فضای روانی خود فرد فراتر رفته و به تراژدیهای جمعی و گسترده تبدیل میگردند. بدین صورت که فرد تصمیم میگیرد بار روانی خود را در جامعه تخلیه کند؛ حال یا از طریق خودکشی در مقابل جمع و کسب توجه و همدردی، یا از طریق تخلیه خشم دیرین خانوادگی بر سر اعضای خانواده و یا حتی نگهداری از جسد مادر و انکار مرگ وی و التیام زخم روانی ناشی از فقدان حامی.
هنگامی که خانواده، محل کار و جامعه توانایی ارائه حمایتهای روانی، اجتماعی و اقتصادی را ندارند، فشارهای فردی به شدت افزایش مییابد و امکان بروز رفتارهای این چنین پرخطر و خشونتآمیز افزایش مییابد؛ و این مقدمهای است برای افتادن در یک سیکل معیوب و یک دور باطل که هیچگاه به پایان نمیرسد: فرد آسیب دیده، آسیب میزند؛ این صدمه به اجتماع به نوبه خود صدمات دیگر را در افراد دیگر به وجود میآورد و مجدداً آن افراد نیز دست به ارتکاب جرم رفتارهای مشابه میزنند.
ابعاد جامعهشناختی این حوادث بسیار فراتر از انتظار است. جامعهای که در آن چنین فجایعی به وقوع میپیوندد، به تدریج دچار بحران هویت اجتماعی و روانی میشود. اعتماد متقابل میان افراد کاهش مییابد، حس تعلق به جمع تضعیف شده و تعاملات اجتماعی سالم محدود میشود. فشار روانی، اضطراب عمومی و ناامنی مداوم، زمینهساز رفتارهای افراطی، افزایش خشونت، اعتیاد و اختلالات روانی گسترده میشود. رسانهها و فضای مجازی نیز میتوانند بحران را تشدید کنند؛ روایتهای ناقص، اغراقآمیز یا تحریکآمیز حادثهها، احساس ناتوانی و اضطراب جمعی را افزایش میدهد و عملاً سلامت و بهداشت جامعه را تحلیل میبرد.
از منظر روانشناسی اجتماعی، این وقایع بازتاب یک ترکیب از چند عامل بحرانی هستند: فشارهای اقتصادی، دسترسی آسان به ابزار خشونت، فقدان شبکههای حمایتی برای کمک به افراد آسیب دیده، انزوای روانی و اجتماعی و فقدان امید به آینده.
وقایع اخیر همچنین هشداری برای سیاستگذاران و نهادهای دولتی هستند. ادامه روند فقدان حمایتهای روانی و اجتماعی و عدم اصلاح ساختاری میتواند منجر به افزایش خودکشی، خشونت خانوادگی، آسیب روانی در نسلهای بعدی و تضعیف سرمایه اجتماعی شود. جامعهای که شهروندانش به یکدیگر اعتماد ندارند، به سرعت دچار فرسایش روانی و اجتماعی میشود و سایه ناامنی بر فضای شهر سنگینی میکند.
در نهایت، تحلیل عمیق این وقایع حاکی از آن است که بحرانهای فردی و خانوادگی صرفاً نتیجه الگوهای فردی نیستند، بلکه بازتاب ناکارآمدی ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی هستند. اگر سیاستگذاران و قانونگذاران به این هشدارها توجه نکنند، چرخه بحران و فجایع انسانی تکرار خواهد شد و جامعه به سمت نابسامانی روانی و اجتماعی گسترده پیش خواهد رفت. اصلاح سیاستهای کلی کشور، تقویت برنامههای حمایت از قشر آسیبپذیر، آموزشهای اجتماعی و روانی و تسهیل دسترسی به خدمات روانشناسی، در صورت اجرای صحیح و کامل، میتوانند مانع تکرار چنین فجایعی شوند و سلامت روان جمعی و انسجام اجتماعی کشور را بهبود بخشند.
source