اقتصاد۲۴- یک فیلم، یک تایملپس ماهوارهای و یا یک عکس نوستالژیک از سالهای دور از ارومیه پرآب با کپشن «مرگ و نابودی»؛ روزی نیست که این تصاویر تن و روان ما را نلرزاند و آهی به افسوس نکشیم! نگین فیروزهای شمالغرب این روزها به کما رفته و اینبار فقط چند لکه آب کمعمق و قرمزرنگ در خود دارد و عملاً خشک شده است. هامون و گاوخونی و بختگان و جازموریان کم بود، دریاچه بزرگ و پهناور ارومیه که تا همین سی سال پیش با ۳۲ میلیارد مترمکعب اندوخته، پرآبی و پیشروی آب آن باعث زحمت و دردسر اهالی حاشیه آن میشد، الان به یک شورهزار بیانتها و وهمناک تبدیل شده است. مردمان حاشیه این دریاچه اکنون به سوگ این پهنه آبی که نمادی هویتمند برای آنها بود، نشستهاند و یک اضطراب جمعی از این سؤال بیپاسخ که سرنوشت این دریاچه چه خواهد شد، تمام شهرها و مردم حاشیه آن را در خود گرفته است.
چیزی که باید آن را دوباره و چندباره مرور کرد، دلایلی است که باعث مرگ تدریجی و فصلی شدن یک دریاچه بزرگ با ۱۷۰ کیلومترمربع وسعت و میانگین آبی ۲۴ میلیارد مترمکعب شده است. در کنار تغییراقلیم و افت بارش، عوامل انسانساخت همچون توسعه بیرویه کشاورزی، احداث سدها و آببندهای متعدد در مسیر رودخانههای ورودی، اسکان جمعیت در شهرها و کلانشهرهای اطراف دریاچه، مدیریت اشتباه منابع آب در اطراف و دهها عامل خرد و کلان دیگر باعث شد این دریاچه تمام آبی را که در قرنهای متمادی در خود ذخیره کرده بود، از دست بدهد و اکنون وارد دورهای شود که در زمستان و بهار اندک آبی وارد این عرصه پهناور بشود و تابستان با تبخیر این داشته اندک دوباره به خشکی برسد. اما آیا این مرور و تکرار باعث زنده شدن دوباره این دریاچه خواهد شد؟ آیا فقط نگرانی و جمعآوری امضا توسط «گروه شوردیدگان دریاچه ارومیه» و درخواست کمک از دولت و حاکمیت کمکی برای بهبود وضعیت این دریاچه خواهد کرد؟ چگونه میشود این تشویش و دلشوره و اضطراب جمعی را بهسمت احیا و زندگی دوباره دریاچه سوق داد؟
اضطراب اقلیمی
اینجا مفهوم «اضطراب اقلیمی» میتواند کلیدواژهای مهم برای فهم وضعیت اجتماعی امروز آذربایجان و شمالغرب کشور باشد. اضطراب اقلیمی (Climate Anxiety) که توسط بریـت ری (Britt Wray)، پژوهشگر کانادایی حوزه سلامت روان و اقلیم مطرح شده است، نه یک واکنش روانی، بلکه واکنشی طبیعی به تهدیدی واقعی است. ساکنان این منطقه با چشم خود دیدهاند که چگونه دریاچهای که زمانی مایه غرور و هویت آنها بود، اکنون به شورهزاری بدل شده است که ریزگرد و نمک آن میتواند کشاورزی، دشتها و حتی زندگی روزمرهشان را به خطر بیندازد. این اضطراب جمعی، همانند هر بحران اجتماعی دیگر، میتواند به انفعال و ناامیدی منجر شود یا به فرصتی برای کنشگری، همبستگی و تغییر بدل گردد.
تبدیل اضطراب به کنش
از نگاه جامعهشناسی، اضطراب اقلیمی اگر بهدرستی مدیریت شود، میتواند منبعی برای سرمایه اجتماعی و کنش جمعی باشد. تجربههای جهانی نشان میدهد جنبشهای محیطزیستی دقیقاً از دل چنین احساساتی زاده میشوند: جوانانی که نگران آیندهاند، جوامعی که بقای خود را در خطر میبینند و مردمانی که نمیخواهند سکوت کنند. ارومیه امروز، بیش از هر زمان دیگر، نیازمند آن است که این اضطراب از سطح گلایه و حسرت به سطح مطالبه و عمل برسد.
چگونه میتوان چنین مسیری را پیمود؟ نخست، باید از سطح «فردی» فراتر رفت و اضطراب را به مسئلهای عمومی بدل کرد. وقتی سوگواری برای دریاچه تنها در خانهها و جمعهای کوچک باقی بماند، چیزی جز افسردگی و انفعال بههمراه ندارد. اما وقتی همین حس مشترک در قالب انجمنها مثل همین انجمن شوریدگان، کمپینهای مختلف و گفتوگوهای اجتماعی به زبان مطالبه و پرسشگری ترجمه شود، قدرت سیاسی و اجتماعی پیدا میکند. نمونه روشن این فرایند را میتوان در جنبشهای دانشآموزی و جوانان در اروپا و آمریکای شمالی دید که اضطراب از آینده زمین را به تظاهرات و مطالبه از دولتها بدل کردهاند.
بیشتر بخوانید: برد و باخت در نوار ساحلی با کارت بازی/ روایتی از قهوهخانههای سنتی که به پاتوق شرطبندی و شانس بازی تبدیل شدهاند
در گام دیگر، باید پیوند میان اضطراب اقلیمی و دانش علمی برقرار شود. مردم منطقه باید بدانند که خشکی دریاچه فقط محصول «کمبارانی» یا «خشکسالی» نیست، بلکه نتیجه تصمیمهای مدیریتی، الگوهای توسعه و از همه مهمتر رفتار خود آنها با آب هست. باید به این آگاهی برسند که سبک زندگی «هر خانواده یک خانهباغ» در ارومیه و شهرهای حاشیه دریاچه این نتایج و عواقب را هم میتواند داشته باشد. یا اینکه چهار برابر شدن سطح زیر کشت در سی سال، تبدیل باغهای انگور به سیب و زمینهای کشاورزی به کشتهای آببر همچون یونجه و چغندر، نتیجه کار همین مردمی است که الان نگران خشکی دریاچه هستند. هرچه این آگاهی عمومی بیشتر شود، فشار اجتماعی بر نهادهای تصمیمگیر نیز افزایش خواهد یافت. جامعهشناسان معتقدند بحرانهای زیستمحیطی فقط با مهندسی و تکنولوژی حل نمیشوند، بلکه نیازمند تغییر الگوهای رفتاری و سیاستیاند. اضطراب اقلیمی اگر با دانش و آگاهی همراه شود، میتواند موتور چنین تغییری باشد.
امید جمعی، نیروی محرک تغییر
دیگر اینکه، راهحل در «امید جمعی» نهفته است. اضطراب اگر تنها بماند، فلجکننده است؛ اما اگر با چشماندازی از امکان تغییر همراه شود، به انگیزهای قدرتمند بدل میشود. نمونههایی از پروژههای کوچک احیای تالابها، تغییر الگوی کشت یا مدیریت مشارکتی آب میتوانند برای مردم الهامبخش باشند. وقتی مردم ببینند حتی تلاشهای محدود هم میتواند بخشی از دریاچه یا اکوسیستم را بازگرداند، اضطراب آنها به امید و سپس به کنش بدل خواهد شد.
باید از ظرفیت فرهنگ و هنر برای بازنمایی این اضطراب استفاده کرد. ادبیات، موسیقی، فیلم و حتی روایتهای بومی میتوانند احساسات مشترک مردم را به تصویر بکشند و آنها را از یک سوگ فردی به یک کنش جمعی ارتقا دهند. دریاچه ارومیه بخشی از حافظه فرهنگی منطقه است؛ هر اثر هنری یا رسانهای که این حافظه را زنده کند، میتواند همزمان یادآور مسئولیت و امکان تغییر نیز باشد.
درنهایت، باید از دولت و حاکمیت خواست که اضطراب اقلیمی را بهعنوان یک هشدار جدی تلقی کنند. این اضطراب فقط ترس فردی نیست، بلکه شاخصی از بحران اعتماد عمومی و نشانهای از شکاف میان سیاستهای رسمی و نیازهای زیستمحیطی مردم است. اگر این اضطراب به رسمیت شناخته شود و بهجای سرکوب یا نادیدهگرفتن، به بستری برای مشارکت مردمی و اصلاح سیاستهای آبی بدل شود، میتواند نقش تعیینکنندهای در احیای دریاچه ایفا کند؛ و کوتاهسخن اینکه ارومیه تنها یک دریاچه نیست؛ آینهای است که تصویر آینده اقلیمی ایران را نشان میدهد. اضطراب اقلیمی مردم شمالغرب، پژواکی از اضطراب تمام ایرانیان در برابر خشکیدن رودها، تالابها و سفرههای زیرزمینی است. پرسش اساسی این است که آیا میخواهیم این اضطراب را به یأس و افسوس بسپاریم یا آن را به موتور محرک تغییر بدل کنیم؟ اگر راه دوم را برگزینیم، شاید هنوز بتوان امیدوار بود که روزی دوباره تالابهای مرده یا نیمهجان ایران بدرخشند و به زندگی بازگردند.
منبع: روزنامه پیام ما
source